گلی ازبهشت
با سلام خوش اومدی عسیسم امیدوارم خوشت بیاد راستی لطفانظر یادت نره
سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:فقیر ترین مردم, :: 16:24 :: نويسنده : مجید
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چه قدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه باز گشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید:((نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟)) پسر پاسخ داد:((عالی بود پدر.)) پدر پرسید:((آیا به زندگی آنها توجه کردی؟)) پسر پاسخ داد :((بله پدر!)) و پدر پرسید:((چه چیزی از این سفر یادگرفتی؟)) پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت:((فهمیدم ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا؛ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه دارند که نهایت ندارد؛حیاط ما به دیوار هایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست؛ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند!)) با شنیدن حرف های پسر،زبان مرد بند آمده بود؛ پسر بچه اضافه کرد:((متشکرم پدر،تو به من نشان دادی که ما چه قدر فقیر هستیم!!!!)) |
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|